آشيانه مهر

موضوعات اجتماعي

آشيانه مهر

۶۷ بازديد

توي خيابان قدم مي زند، هوا آنقدر سرد هست كه وادارش كند شال گردن سفيد و آبي اش را تا زير چشم بالا بكشد و بخار ِنفس هاي عميقش را در آن حبس كند تا بلكه استخوان هاي صورتش كمي گرم شوند. دست هايش را تا ته توي جيب هاي همسريابي كاپشنش فرو برده و با نگاهي خيره به كتوني هايش، از لابه لاي مردم عبور مي كند. برف ريزي شروع به باريدن كرده است. به هواي ديدن دانه هاي سپيد برف، سر بلند مي كند كه چشمش به اسم كوچه مي افتد: جواهري.

با خودش فكر مي كند: ' ساعت چنده؟ حوالي يك ِظهر. يعني گالري اين ساعت بازه؟ به امتحانش مي ارزه، تا شروع كلاس ِبعدي يه ساعتي وقت دارم.' مي پيچد توي كوچه و از ديدن شمشادهاي سبز لبه ي پنجره ها و رنگ سرخ آجرها، لبخند به لبش مي آيد. ديدن همين دو رنگ آن هم بين شلوغي و كثيفي ميدان انقلاب، شوق عجيبي را توي رگ هايش مي دواند. دو مرد را در حال وارد شدن به گالري مي بيند و خيالش از بابت باز بودن آن جا راحت مي شود.

پوستر نمايشگاه پشت شيشه سايت همسريابي ي در است؛ كلك ِليلي . در را باز مي كند و بعد از رد و بدل كردن سلام با مسئول گالري، براي ديدن كارها از پله پايين مي رود، همين جاست كه مرد را براي اولين بار مي بيند؛ سرش را از پشت سه پايه ي نقاشي كه بوم كوچكي رويش سوار است، بيرون آورده و با لبخندي گنگ و دور نگاهش مي كند. جا مي خورد اما او هم در جواب، لبخندي مي زند و سري به نشانه ي سلام تكان مي دهد. لبخند مرد جان مي گيرد و چيزي شبيه سلام با صدايي نامفهموم از بين لب هايش بيرون مي آيد.

نگاهش را از مرد مي گيرد و به صورتك زنان ِتوي قاب با خطهاي سياه و لكه هاي قهوه اي مركب مي دوزد اما هنوز حواسش پيش اوست، صداي ضربه قلم هاي محكم و خش دار مرد، روي بوم، توي سالن مي پيچد. صورتك ها با آن چشم هاي درشت و سياه، آنقدر غمگينند كه حوصله اش را سر مي برند، ديدن تابلوها را نيم كاره رها مي كند و به سمت مرد مي رود و كنارش مي ايستد، مرد همانطور كه نشسته است، به سختي به طرف او مي چرخد و لبخند پررنگ تري تحويلش مي دهد، تصوير صورت مرد در پس زمينه ي سبزه زار و كوه هايي كه برعكس روي بوم نشسته اند، محو مي شود، با خودش فكر ميكند: ' اينا چرا سرو ته ن؟!' ...

مرد دوباره توي ويلچر ِسياه و قديمي اش به سمت تابلو مي چرخد و قلمو را با رنگ سفيد، روي ابرهاي وارونه مي كوبد.

به اندام مرد نگاهي مي اندازد؛ فقط دست راست و سر است كه حركت دارد، باقي اندام ها صامت و فلجند. حالا دليل وارونه بودن سبزه زار و كوه ها را مي فهمد! بوم را برعكس گذاشته اند و ابرها آنقدر پايين آمده اند تا به دست مرد برسند.همسانگزينيسايت همسريابي انگشت ها با همه ي توان قلمو را سفت بغل زده اند و سر با هر حركت قلمو تكان مي خورد. صورت مرد در پيش زمينه ي تصوير بالا و پايين مي رود و با صداي خش داري او را به خودش مي آورد:

- : ' خــ..خـ..ــو..بــ..بــــه؟! ...'

به لب هاي مرد خيره مي شود كه به سختي سوالش را دوباره تكرار مي كنند، اجزاي صورتش هنگام گفتن هر حرف، حالتي بين حركت و سكون را با تشنج از سر مي گذرانند و تمام بدنش را به رعشه درمي آورند... در برابر مرد، دست و پايش را گم كرده است، به خودش مي آيد و با بزرگترين و طولاني ترين لبخند ِاين روزهايش چند بار پشت هم مي گويد:

- : 'آره!!... خوبه!!... خوبه!!... خيلي خوبه!... خيلي خوب!! ...'

برق شادي توي چشم هاي مرد مي دود، لبانش به خنده باز مي شوند و سرش را به نشان تشكر تكان مي دهد. دخترك دستپاچه به اطرافش نگاه مي كند، مسئول گالري سرگرم ميهمانان است و انگار فقط حواس ِصورتك هاي زنان ِتوي قاب به آن هاست، حالا آن ها بازديدكننده اند و دخترك و مرد تصويري در قاب يك تابلو!... كلك ِليلي ... صورتك ها غمشان را فراموش كرده اند و همه با هم به لبخندي ساده مهمانند... .

نمي داند كِي و چطور از گالري بيرون زده است، آخرين تصوير را از خودش و مرد به ياد دارد؛ در جواب دستي كه به نشان خداحافظي بلند كرده بود، سري تكان داد و چشم هايش را بست... .

هوا سردتر از قبل است اما دست هاي دخترك توي جيب كاپشنش نيست، خون تازه اي توي صورتش دويده و بخار نفس هايش بي نياز به حبس شال گردن در هوا مي رقصد، با خودش فكر مي كند؛ حتي اسم مرد را هم نپرسيده؟! ... اما چه فرق دارد؟! ... شايد ارسلان باشد... شايدم ماني ... چه مي دانم!... با قدم هاي آهسته از ميان مردم مي گذرد و به صورت آن ها نگاه مي كند، به مغازه ها و دكه هاي روزنامه فروشي، دستفروش ها و گداي كنج ِديوار... نگاهش به گلدان هاي كوچك و رنگ وارنگ پامچال كه پايين شيشه ي مغازه ي گلفروشي نشسته اند مي افتد، بوي بهار مي آيد!... نمي داند چرا اما با خودش فكر مي كند؛ بار ِديگري كه براي ديدن نمايشگاه به همسريابي گالري مي رود، حتما يكي از اين گلدان ها را خواهد خريد... .

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد