حاجت

موضوعات اجتماعي

حاجت

۶۹ بازديد

چادر و سجاده را از توي كمد بر مي دارد و روي فرش پهن مي كند. توي اين همسريابي فكر است كه اين چادر را چند سال توي اين سجاده ديده است؟ قامت مي بندد و آرام كلمات را زير لب زمزمه مي كند ... دست كه به همسانگزيني قنوت مي برد، از ديدن دست هايش در آن وضعيت، ناخودآگاه خنده اش مي گيرد! مي داند تو هم از سايت همسريابي ديدن اين صحنه خنده ات گرفته است!

دست چپ؛ به قاعده ي سه انگشت آخر، از توي سوراخ چادر بيرون زده است! با خودش مي گويد؛ ' سماجت بر كدامين دعا از اين دست، چادرت سايت همسريابي راهمسان گزيني سوراخ كرده است؟! ... آه! حتما حاجت سوزناكي هم بوده! چون اين جاي سوختگي است نه پاره گي!! ... ' باز هم زير لب مي خندد و مي داند تو هم داري زير لب همسريابي مي خندي... اشك توي چشمانش جمع مي شود ...

سلام مي دهد و براي نماز دوم آماده مي شود، با خودش مي گويد: 'بس است ديگر! تو كه ما را نمي خنداني! پس بهتر است من هم سنگين باشم.' تصميم مي گيرد چادر را برعكس سر كند تا بلكه ديگر از ديدن آن صحنه خنده اش نگيرد.

دست به قنوت بلند لاو ايران مي كند ... خنده هاي ريز توي دلش با اشك هاي چشمش قاطي مي شود؛ دست راست به قاعده ي سه انگشت آخر از سوراخ سوخته ي چادر بيرون زده است ...

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد